زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

آقای بولو و خوشید خانوم

سه روز پیش آقای عزیز صبح وقتی رسیده بود محل کارش بهم زنگ زد که یه مرغ عشق پیدا کرده گوشه خیابون افتاده بود حیوونکی آقای عزیز هم برش داشه گذاشته تو کیفش برده اداره بعد از چند ساعت دوباره زنگ زد که این حالش خوب شده تو اتاق پرواز میکنه کلی هم دستاشو گاز گازی کرده بوده عصر که میخواستیم بریم خونه مامان اینا از اونجایی که اجبارا باید من تا ساعت 4:30 میموندم تو اداره قرار گذاشتیم زیر پل گیشا همو ببینیم که با هم بریم از قضا هوا هم ابری بود بادم میومد خلاصه چشم ما به جمال این مرغ عشق که اسمشو گذاشتم بولو روشن شد آخه رنگش آبی روشنه منم  برای همین پیشنهاد blue یا همون بولو رو دادم آخر شب که رفتیم خونه آقای عزیز درش آورد برد تو اتاق خواب آقا یه لحظه ولش کردیم که این کوچولو یه ذره راه بره  به چشم بهم زدنی گمش کردیم یعنی نمیدونیم کجا قایم شده بود تمام اتاق و گشتیم کتابخونه رو نصفشو خالی کردیم پشت کمد و زیر تردمیل و خلاصه هرجا فکر کنید آقای عزیز هم نگران شده بود که این الان خفه میشه حالا هرچی من میگم عزیزمن این هیچیش نمیشه بعد دیدیم رفته زیر چمدون که کنار کمد هست زیرش قشنگ گرفته خوابیده آخییییییییییییییییییییییی اونقده خوشگل خوابیده بود درش آوردیم و گذاشتیم توی یه جعبه تا بعدش بریم یه قفس بگیریم دیروز آقای عزیز اومدن خونه حالا من خودمو بکشم تیکه پاره هم بکنم وقتی ازبیرون میان خونه دیگه پاشو نمیزاره بیرون میگه هرچی میخوای تا بیرونم بگو بگیرم اما میام خونه دیگه حال ندارم برم بیرون حالا دیروز از بیرون اومده دیر هم اومده هنوز چایی نخورده گیر داده که پاشو بریم برای بولو جفت بگیریم یه قفسم بگیریم آخه این بولوی ما کاشف بعمل اومد که آقا هستن باید براشون زن میگرفتیم منه بیچاره که دیروز کلا حالم افتضاح بود طوریکه یه بار کاملا احساس کردم دارم بیهوش میشم اینقدر حالم بد بود رنگ و روم گچ کلا رو هوا بودم خودشون هم فهمیدن زیاد حالم خوب نیست بعدش گفت نه تو حالت خب نیست باشه فردا میریم اما چشماش مثل این پسر بچه ها که ذوق میکنن برق میزنه اونجوری بود دیگه دلم نیومد  رفتیم نزدیکیهای خودمون یه مرغ عشق زرد خوشگل گرفتیم که بانو هستن با یه قفس خوشگل طلا اوردیم این دوتا رو گذاشتیم زیر سقف عشق حالا از دیشب آقای عزیز میگه اینا چرا نمیخونن ؟ چرا صداشون در نمیاد؟ صبح بیدار که شده قبل از اینکه بره صورتشو بشوره وایساده پای قفس اینا بهشون میگه پس چرا شما آواز نمیخونین ما حالشو ببریم؟ یعنی من مرده بودم از دستش از خنده 

خلاصه اینکه الان ما دو تا زوج هستیم تو خونمون منو اقای عزیز و خورشید خانو و اقای بولو


هفته پیش پروژه شکستن بادو و خلال کردن داشتیم یعنی 5 ساعت تمام از عصر روز جمعه تا 11 شبش ما داشتیم بادوم میشکستیم و خلال میکردیم من خوشم میاد از این کارا آما این یکی پدرمون و در آورد آقای عزیز میگه چرا اینا ری میدن مثل برنج هی انگار بیشتر میشن دو روز بعش هم همین پروسه رو خونه مامان اینا داشتیم 

دلم طلا میخواد کلا این روزا دلم خرید میخواد

این روزا خیلی خوابالو شدم همش خوابم میاد



نظرات 6 + ارسال نظر
برای تو سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.dearlover.blogfa.com

مبارک باشه پس یک زوج جدید هم بهتون اضافه شد
شاید اولش با هم اشنا نبودن حالا بگذار دوران اشناییشون تمام بشه یک نک تو نکی میشن که نگووووووووووووووووووووو

انشالله بری و هر چیزی و که دوست داری پیا کنی و طلای خوشگل بخری

سمیه مامان ایلیا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ب.ظ http://somy1359.persianblog.ir

به باحالی تو نیستم که سمیه جونم !
میگم خوبه پس الان دیگه خونتون یه زوج دیگه مهمونن . از مرغ عشقتون یه عکس بنداز برامون بزار . خوب شد براش زنم گرفتید. دیروز تو خیابون استادمعین بودم با همکارم تو اون مغازهه که کریستال و لوازم خونگی داره قیمتاش هم خیلی خوبه . می شناسی کجا رو میگم ؟ کلی یادت کردم. کلا استادمعین و می بینم یاد تو میفتم نمی دونم چرا .

مامان دیبا و پرند سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام دوستم
به نظرم که وقتش یه سرگرمی برای باباجون ایجادکنی.خوابالو هم که شدی چشم ما روشن.

مریم و محسن چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ق.ظ http://salysky.persianblog.ir

آخیییییی نازی مرغ عشق دوست دارم ولی واسه خونه خودمون نه
کلا از حیووون توی خونه خوشم نمیاد ولی خونه دیگرون می بینم ذوق می کنم (اینم یه مدلشه دیگه)
منم این روزا فقط چشمام می سوزه

مریم پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ http://ruzanehayman.wordpress.com

شاید حیوونکی ها هنو غریبی میکنن و خجالت میکشن اواز بخونن!
همیشه شاد و خوش باشین

خانوم خانوما یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://roozanehaye-asemooni.persianblog.ir

منم دلم برات تنگ شده خیلی ی ی ی ی ی ی زیاد عزیزم
بزار این عروسی بگذره ایشالله یه قرار با هم می زاریم حتما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد