زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

دیروز مجلس تودیع یکی از همکارای خیلی خیلی خوبه ما بود مرده شور بعضی از ریاست ها رو ببرن که چیزی جز عذاب نیستن و من نمیدونم که چرا نمیبینن با هر زخمی که به دیگری میزنن هر نونی رو که میبرن هر دلی رو که میشکنن چی به روز خودشون داره میاد کم ترینش اینه که وقتی ریاست یه سازمان داره حرف میزنه احدی اهمیت نمیده و همه مشغول پچ پچ کردن هستن و خدای مهربان جای حق نشسته چون این همکارمون اونقدر اذیت شد که حاضر شد  با ۲۷ سال بازنشست بشه و خیلی هم به ضررش شد چون این بخشنامه بخشش سنوات بالای ۲۵ سال تو عمل انجام نمیشه چون صندوقشون پول نداره اما چی به روز این بنده خدا آوردن که حاضر شد خودشو باز نشست کنه دیروز یه اشکی میریخت وقتی داشت از همه تشکر میکرد آخه یه مجلس تودیع براش گرفته بودن که علیرغم انتظار خیلی از بچه ها رفته بودیم و تقریبا همه براش یه هدیه گرفته بودن ماها که یه سریمون جمع شدیم یه مبلغی گذاشتیم و یه کارت هدیه گرفتیم اونقدر تشکر کرد اونقدر اشک ریخت که ما هم پا به پاش اشکامون اومد یکی از همکارای اقا بعد از مراسم اومده میگه من اصلا یادم نمیاد کی گریه کرده بودم اما امروز حسابی گریه کردم 

ولی دوستش داشتم زیاد یادمه اون زمانهایی که خیلی خیلی درگیر مشکلات بودم و خودم فکر میکردم که نزاشتم کسی بفهمه و صورتم نشون نمیده یه روز صبح تو حیاط دانشکده داشتم میرفتم آب بخورم منو صدا زد گفت خانوم ج اون لبخند قشنگت که همیشه رو صورتت بود و آدم ازش انرژی میگرفت کو؟؟؟ تو ناخدای کشتی زندگیت هستی نزار موقع مشکلات از دستت در بره اختیار سکان کشتی هیچوقت این حرف از ذهنم پاک نشد انشاالله هرجا که هست زندگی آرو و خوبی و توام با تندرستی داشته باشه آمین  

تو هفته پیش یه مانتوی خیلی جینگولی خریدم با پنج تا شلوار یعین من نمیخواستم که اینقدر بخرم اا خب شد دیگه یه بلوز زپاییزه بادمجونی هم خریدم یه تی شرت سفید هم خریدم اما با اون پر خوری که پنجشنبه جمعه داشتم خداوکیلی دو تا از شلوارا با زور پام میرفتن حالا سمیه خانوم افتاده رو دور کم خوری آخه یعنی چی که من این همه جینگول جینگول بخرم اما یه شبه بره به فنا هیییییییییییییییییی روزگار به قول مامان کاه از خودت نیست کاهدون که از خودته 

همچنان رو دور ترشی اندازون هستیم

نظرات 3 + ارسال نظر
مامان دیبا و پرند دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ

سلام دوستم
باور نمی کنی یاد این می افتم که باید برگردم و برم شرکت و با اون ادم روانی روبه رو بشم تنم می لرزه.

خانوم خانوما دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ق.ظ http://roozanehaye-asemooni.persianblog.ir

بعضی روزا منم اینطوری میشم اینقدر می خورم اینقدر می خورم که بعدش عذاب وجدان می گیرم .
خانم کد بانو خسته نباشی از ترشی اندازون .
راستی تو نمی خو ای نی نی دار بشی

مریم شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:28 ب.ظ http://ruzanehayman.wordpress.com

خریدا مبارکت باشه دوست گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد