زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

نه ماهگیه دردانه قلبمون


امروز دخمل گلمون نه ماهش بسلامتی تموم شد و وارد ده ماهگی شده براش یه کیک شکل کفشدوزک گرفتیم و با مامان اینا و دایی براش یه جشن کوچولو گرفتیم عزیز دلم نود سالگیت رو جشن بگیری/ 

هفته پیش مهمان داشتم برای ناهار دو تا از دوستان دوران دانشجوییمون بودن که با هم در ارتباطیم یکیشون دخترش دوم دبستانه اونیکی خدای مهربان یه پسر دسته گل بهش داده که نقریبا از پرنسس ما 18 روز بزرگتره و اون روز قرار بود اینا بیان هم دیدن نی نی ما هم گل پسر اون دستمون رو ببینیم کلی بساط هدیه دادن داغ بود

اما عشقم اون روز حالش از ظهر زیاد خوب نیود بعد از رفتن مهمونامون پریام تب کرد بهش تب بر دادم اما شب بردیمش دکتر درمانگاه گفت ویروسی اگه بازم تب داشت بهش همون تب بر بده اما شب تب پریا بیشتر شد اصلا هم تب بر نمیخورد تا 3 صبح که کلیییییییییی گریه کرد بچم حتی بابایی داودشم اومد بالا نتونست آرومش کنه اصلا هم تب بر نمخورد برش میگردوند حتی نمیزاشت پاشویش کنم تا 5 صبح که وقتی خوابید پاشویش کردم 5 صبح تبش اومد پایین منم تونستم بخوابم اما 7 صبح دوباره تب و ایندفعه اسهالم بهش اضافه شد تا 10 صبح دیگه خدا رو شکر تب نداشت اما بد جور اسهال شده بود بردیمش مرکز اطفال که شخصا براشون متاسفم فقط بگم که امیدوارم هیچ کسی راهش به اونجا نیوفته شبش مجدد بردمش اورزانس صارم که ازش نمونه گرفتن خدا رو شکر چیزی نبود بازم تشخیص همون ویروسی بود ولی بچم دیگه چیزی ازش نمون خیلی هم بهونه میگرفت فقط هم می می میخواست اصلا غذا نمیخورد خدای مهربان رو شکز شنبه بردمش دکتر خودش که بهش دارو داد اونم گفت اسهال ویروسی ولی 72 ساعت بچم بشدت بیرون روی گرفته برد یعنی یه وقتایی گریم میگرفت بخاطر فشاری هم به بهش میومد تو دستشوییش رگه هایی از خون بود که این بیشتر منو ترسوند دیگه صارم مامان هم با هامون اومد خلاصه که روزای سختی بود اما الهی شکر گذشت دعای من تو تموم لحظه هام سلامتی همه نی نی ها و همینطور نی نی خودمونه الهی آمین

بویزه اون نی نی هایی که مریضن پروردگارا خودت به حق بزرگتیت شفاشون بده الهی آمین

سال نو و اولین دندون فرشته آسمونیمون



عید بر همه میارک ایام همه نوروز بر لب همه لبخند و سلامتی بر جسم و آرامش را بر جان همه میخواهم

امیدوارم این سال روزهایییییییییییییییی خیلی خوبی برای همه آدمها باشه و به آرزوهاشون برسن

دخمل ما اولین جمع سه نفره سفره هفت سینمون رو امسال رقم زد و همیشه و همیشه ما رو شاکر یگانه خالق هستی کرد که چنین فرشته آسمونی و بهمون هدیه داده خدا یا شکرت به خودت میسپارمش ای بزرگترین پناه هم فرشته خودم رو و هم همه فرشته های آسمونی که تو خانواده ها هستن و به هر کسی هم که آرزوشو داره خودت عطا کن ای بزرگترین

لحظه سال تحویل فقط اشک شوق داشتم که  صورتم رو خیس کرده بود و با تمام وجود خدای مهربان شکر کردم و پریای قشنگم و بوسیدم آقای عزیز میگفت این چه صحته درامی شد برامون  وقتی رفتیم پایین خونه مامان اینا پریا رو گذاشتیم اول بره تو با دستا و پاهای کوچولوش که پاکی و برکت به خونشون اولین مهمون باشه آخه دخمل کوچولوم کاملا دیگه به چهار دست و پا افتاده و از شواهد بر میاد که دوست داره خیلی زود بلند شه خیلی تلاش میکنه از خودشو بلند کنه عزیزمممممم اگر گاهی میاد دست ما رو میگیره و بلند میشه هزار ماشاالله بعد خودش چنان ذوق میکنه که میخوای قورتش بدی درسته  سه روز قبل عید دخترم اولین مرواریدش رو بهمون هدیه داد میدیدم که یکماه اخیر خیلییییییییییی بد خواب شده یعنی نیم ساعت به نیم ساعت بیدار میشد و نق میزد تا اینکه خدا رو شکر دیدم لثه پایینش سفید شده بعد سه روز تیزی دندونش به سلامتی زد بیرون انشاالله به راحتی در بیان همشون قشنگم  همینطور یرای همه نی نی ها هم انشاالله.

 بشدت علاقمند موهای سر و سینه بابا شو وداییشو  بابایی داودشو بکنه تا من میگم نه مامان با شدت بیشتری میکنه بعد هم بر میکرده منو نگاه میکنه ببینه چی میگم. امروز برای اولین بار بهش به اندازه یه نخود خرما دادم خوشش اومد شدید به چای علاقمنده همینطور به پرتقال ولی از پلویی که تو آب ماهیچه یا مرغ بپزم اصلا نمیخوره و فقط عق میزنه اما از پلویی که خودمون میخوریم آییییییییییییی خوشش میاد تربچه مامانننننننننننننننن

عکسای آتلیه اش خیلی عالی شد حتی ازمون اجازه گرفتن که یکشون بزرگ کنن واسه نمونه کارشون بزنن تو آتلیه عسل مامانننننننننن

دیروز مامانم زحمت کشید آش دندونیشو پخت حالا انشاالله شاید بعد عید یه جشن دندونی بگیریم واسش تا ببینم خدای مهربان چی میخواد.

پدر دختر الان خوابیدن تنها فرصتی بود که میتونستم بیام آپ کنم دوست دارم هر روز بیام بنویسم اما عملا وقت ندارم . 

روز دوم عید رفتیم قم دیدن خاندان همسر دو روزی رو اونجا بودیم دخملم حساااااااااااااااابی دلبری کرد و برگشتیم . این بود از احوالات این روزهای ما

راستی عروسک قشنگم الان تو نه ماهگی رفته به سلامتی خدایا شکرت

از خدای مهربان میخوام اوقات همه شاد و شاد و شاد باشه با سلامتی


پرنسس هفت ماهه ما

خدایا شکرت به خاطر تمام لحظات قشنگی که داریم تجربه میکنم اونقدر زمان تند تند میگذره که الان باورم نمیشه این فرشته کوچولویی که وقتی یک لحظه دیر بغلش میکنم کاملا با طرز نگاه کردن و روی دستم زدنهاش بهم میفهمونه که منظورش منم و عصبانی شده همون فرشته کوچولویی هست که اولین بار دیدمش اونقدررررر نیازمند .

 خدایای شکرت به همه اونهایی که آرزوی داشتن این لحظات رو دارن لذتشون بچشون الهی آمین.

 دختر ما با امروز سه روز میشه که رفته توی هشت ماه یعنی هفت ماه و سه روزه شد اونقدر لحظاتش شیرینه برام گرچه یه لحظاتی واقعا بدنم کوفته هست یعنی صبحها که از خواب میخوام بلند شم با صدای پریا بیدار میشم واقعا قدرت بدنیم به صفر رسیده یه وقتایی اصلا قدرتش و ندارم اما از خدا میخوام که بهم نیرو بده از پس کارای پرنسسم بر بیام آمین.

 دخمل قشنگم از هفته پیش به طور کامل میچرخه و شروع میکنه به جلو خزیدن که البته بیشتر عقبکی میره تا جلو گاهی هم دور خودش میچرخه گاهی هم یهویی کاملا میجهه به سمت جلو مثل قورباغه  یعنی من غش میکنم از خنده وقتی میخواد صدامون کنه نگاه میکنه تو چشمای آدم میگه اوم اوم یا میزنه رو دستمون وقتی غذا میخوره یه صداهای جالبی از خودش در میاره که کاملا رضایتشو میرسونه از خوردنش اما اگر نخواد بخوره رسما تا قاشقو میبری جلوی دهنش میزنه زیر دستمون با یه اخمی هم نگامون میکنه و صورتش بر میگردونه که دیگه جرات نمیکنم اون لحظه سمت قاشق برم اگرم از طعم چیزی خوشش نیاد اما گرسنش باشه با غر غر میخوره یعنی واقعا غر میزنه تا بخورتش خلاصه دنیای  جالبی دارن این کوچولوها. از این ببعد باید بهش پلو ماهیچه هم بدم البته تو مرکز بهداشت مامایی که پریا رو میبرم پیشش میگه میکس نکن اصلا با پشت قاشق همه چی رو له کن بده بخور ه اما من جرات نمیکنم ترجیح میدم همچنان میکس کنم براش. 

رفتم از پاساز مفید براش مکعبای رنگی و ستون سازی رنگی گرفتم باهاشون خوب سرگرم میشه از مجموعه صد آفرین هم گرفتم براش بنظرم که خوب توجهش رو جلب میکنه هنوز دازیم تقویت هوش نوزاد رو کار میکنیم اما اینروزا به کتابای داستانش کمتر توجه میکنه یعنی تا دست من میبینه بلافاصله میخواد بگیرتش و در این لحظه پاره میشن.

بشدت علاقه داره عینک بابا داودش و بگیره از چشمش دربیاره و بندازه زمین وقتی میزارمش رو تخت بشینه و خودم میشینم رو صندلی میز آرایش تا ارایش کنم اونقدر با دقت نگاه میکنه که من از هر چیزی که بر میدارم چه استفاده ای میکنم آخرش هم اونقدر دقیق منو نگاه میکنه و یه لبخند تحویلم میده یعنی انگار اینم متوجه میشه مامانش چکار کرده این شده روز و شبای ما همه زندگیم شده پریا رسما به هیچ کار دیگه ای نمیرسم.

 دوشنبه خانومی که میاد کار انجام میده اومد و یه قسمتی از کارای عیدمو انجام داد چیز زیادی نمونده بقیش رو هم هفته دیگه انشاالله یه سری خریدای فریزری دارم هنوز برای خودم هیچی نخریدم برای پریا خرید کردم چیزی نمیخوام 

دلم طلاااااااااااااااااااااااا میخواد شدید اما اونقدر نوسان داره و اونقدر رفته بالا که نمیشه اصلا رفت سمتش. یکم اسفند ماه تولد آقای عزیز بود که یه تولد کوچولوی خانوادگی رفتیم مامان اینا زحمت کشیدن براش کیک و عطر هدیه گرفتن منم دو هفته قبلش رفته بودم یه پیراهن شیک براش گرفته بودم خوشش اومد خدا رو شکر عزیزم تولد مبارک سایه ات بالای سرمان جاویدان و سرشار از عشق باشی که من همه چیم رو از تو میگیرم تمام قدرتم رو بعد از خدای مهربان از خودت دارم از وجود مهربان خودت خستگیهامو ببخش و بی حوصلگیهامو ببخش این روزا انرزی کم میارم شما با خوبی خودت ببخش دوستت دارم زیادددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد


خلاصه این بود رویدادهای این روزهای ما


پروردگارا این روزها دل خیلی ها از این همه گرونیو بی پولی و احتیاج و گرفتاری غمگین شانه خیلی از مردا افتاده از شرمندگی دم عید خدایا هیچکس رو شرمنده زن و بچش نکن دل همه رو خودت شاد کن رزق و روزی حلال و فراوان و دل شاد و تن سالم خودت به همه عنایت کن برای ما هم همینطور

شادی و سلامتی همه مستدام انشاالله