زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

تولد یکسالگی

خیلی وقته میخوام بیام بنویسم اما اصلا فرصت نمیکنم الان که اینجا نشستم بابایی داره پریا رو میخوابونه منم سرما خوردم بددددددد

تولد پریامو 24 مرداد 

گرفتیم دقیقا 19 روز بعد از تاریخ تولدش خوب بود همه چی اونجور که میخواستم بود پدر مادر و خواهر آقای عزیز صبح همون روز از مشهد اومدن خونمون تا شب در کنارمون باشن یکی از عمه ها و عموهای پریام نیومدن اما بقیه مهمونهامون همگی اومدن به همه خوش گذشت شام از بیرون کباب سفارش دادیم مامان مهری زحمت برنجشو کشید خودمم سالاد الویه و کشک بادمجون و پیراشکی گوشت درست کردم دسر هم بستنی سنتی دادیم  کیک پریا خیلی قشنگ بود یایسی رنگ بود شکل قلب یه جفت کفش سفید کوچولو روش بود خیلی ناز بود خونه مامان مهری رو ترکوندیم به همه خوش گذشت به عنوان گیفت هم عکس پریا رو به مهمانها هدیه دادیم از طرف پریا تنها چیزی که اذیتم کرد بد قلقی پریا بود اصلا از تو بغلم پایین نمیومد تو تمام عکساش بغض کرده بهد از اینکه مهونها رفتن تا 2 شب شاد و خندان بیدار بود و داشت بازی میکرد مامان گلم خیلی زخمت کشید همینطور دایی محمد خیلیییییییییییییییی برای پریا زحمت کشید دستشون درد نکنه

هفته بعدش عقد عمه سارا بود رفتیم قم خوش گذشت انشاالله خوش بخت بشن کنار هم همیششه جوون بمونن هفته بعدش هم نامزدی دختر داییم بود برای اونها هم آرزوی خوشبختی میکنیم هفته بعد از اون هم رفتیم شمال روز اول پریا اصلا کنار دریا از بغلم پایین نمیود اما روز بهدش قشنگ نشست کنار ساحل با ماسه ها بازی میکرد برام جالب بود میزاشتمش رو آب کاملا شنا میکرد اما بعدش تمام تنش شد کهیر سربع رفتیم داروخانه دکترش گفت موردهای اینطوری بوده قبلا دارو  داد خدا رو شکر بهتر شد اما دو روز بعد از برگشتمون مریض شد شدید بچک تا حالا اینطوری تب نکرده بود دوبار بردمش دکتر اونقدر تبش رفته بود بالا که داشتم سکته میکردم دکتر دوم بهش شیاف داد و پروفن  واسه تبش و آرزینرومایسن هم دادن الان خدا رو شکر بهتره اما من بعد از پریا گرفتم الان هم دایی محمد گرفته در کل از خدای مهربان میخوام همه نی نی ها رو تو پناه خودش بگیره و همه ن ین یهای مریض رو خودش شفای عاجل عنایت کنه پریای من رو هم خودش حفاظت کنه الهی آمین

خدای مهربان شکرت




عید سعید فطر مبارک 

یک سالگی فرشته خونمون


خدایا هزاران هزاران مرتبه شکرت را هم که بگویم کمه که چنین موهبتی رو قسمت ما کردی

خدایا زیباترین هدیه زندگی من وجود پریای فشنگه که حتی بو کردنش هم برام عشقه


فرشته اسمونی خونه ما یک سالگیت مبارک باشه عزیز دلم هنوز باورم نمیشه که 365 روز رو باتو بودم با تو بیدار شدم با تو نفس کشیدم با تو دیدم باتو گریه کردم هر بار که پای تو لغزید قلب من تو سینه از تپش ایستاد هر بار که تو دیدگانت اشک آلود شد نفس من تو گلوم قطع شد گل قشنگم زیباتریین سال زندگیم رو گذروندم و اصلا باورم نمیشه که یک سال گذشت

عزیز دلم برای همه فرشته های آسمونی مثل خودت و وجود نازنین خودت سلامتی و لب پر از خنده و شادمانی میخوام از خدای مهربانی که هر خواستی رو باید از وجود رحمن و رحیم خودش خواست

پروردگارم با تو هستم با تویی که هر لحظه هم شکرت کنم کافی نیست خدایا من یک مادرم مادری که زمهربانیت زیبنده نام مادریش کردی میخوام بهت اینجا التماس کنم که هیچ پدر و مادری رو با بچه اش نیازما و دل همه پدر و مادرا رو به سلامتی و شادمانی فرزنداشون شاد کن خدایا من فقط و فقط امیدم تو این دنیا به رحمنی خودته خدایا همه بچه های دنیا و و پریای خودم رو به خودت میسپارم و سلامتیشون روو از خودت میخوام آمین


به خاطر اینکه تولد پریا مقارن شب 19 ماه مبارک رمضان بود فقظ به کیک تولد گرفتیم و با مامان و بابا و خاله ناهید که خونه مامان اینا بود خوردیم به احترام مولامون حتی شمع هم دلم نیومد براش روشن کنم کما اینکه باباش برراش کلی جینگیل مستون گرفته بود اما جشن تولدش رو بعد از ماه مبارک انشاالله برگزار میکنیم


گل قشنگ زندگیمون لبت خندان و دلت شاد و سرت سلامت عمرت با عزت و به بلندای تاریخ باد


پریای قشنگم تولدت مبارک



                                                                                                                            مامان سمیه



سلام

من تا حالا توی هیچ وبلاگی، غیر از وبلاگ خودم ننوشتم. اما چون دختر کوچولوی ما یکساله شده، مامان سمیه تصمیم گرفت که توی این پست، "بابایی مهدی" هم مطلبی بنویسه و این شد که نوشته‌های من را هم می‌خونید!. همیشه، منظورم از سال‌ها قبل شاید 10 سال قبل‌تر، همیشه خودمو تصور می‌کردم با یک "خانواده کوچیک و جمع و جور که توی اون خانواده، من بابای یک دختر کوچولو" هستم. این روزها که به پریا نگاه می‌کنم خودمو مقایسه می‌کنم با اونی که سال‌ها توی ذهنم نقش بسته بود و آرزوی اون را داشتم. خب من همیشه دوست داشتم بچه اولمون دختر باشه. و حالا ما "پریا" را داریم. دختری که به زندگی ما معنای بی‌نظیری بخشیده و قطعا آرزوی هر پدر و مادری هست که بچشون سالم و صحیح، روشنایی بخش زندگیشون باشه و من همیشه از این بابت خدا را شکر می‌کنم. 

دختر کوچولو و دوست‌داشتنی ما، تولدت مبارک و انشالله 120 ساله بشی و این را بدون که "من و مامان، برات کلی آرزوهای خوب داریم"   :)