زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

شروع غذای کمکی



چقدر زمان زود میگذره الان که به پرنسس کوچولوم نگاه میکنم باورم نمیشه این کوچولو همون نوزاد  مثل برگ گلی هست که تا نگاهم بهش افتاد دلم برای در آغوش گرفتنش ضعف کرد دلم میخواد پریارو همینطوری تو بغلم نگه دارم که سیر ولبریز بشم از عطر بهشتیه که داره چون مطمئنم زمان اونقدر داره تند تند قدم بر میداره که دلم برای این لحظه هاش تنگ میشه دخترک نازگل من تو 13 دیماه تونست برای چند ثانیه بشینه و این اولین تجربه های نشستنش بود کلی من ضعف کردم وقتی روی تخت خودمون گذاشتمش و از یک تا پنج شمردم خودش نشست کلییییییی چلوندمش وقتی تالابی افتاد بعدش.

 از دیروز غذای کمکیش رو که فرنی آرد برنج هست شروع کردم  یعنی نهروز مونده بود به اینکه 6 ماهه بشه کلیییییی لذت میبرم وقتی بهش فرنی میدم با ملچ و ملوچ میخوره با دماغ و دهن میره تو قاشقش آی قیافش خنده دار میشه 

یه چیزه خیلی خیلی دوست داشتنی که من منتظرش بودم اتفاق بیفته این بود که میدیم وقتی دایپر پریا رو باز میکنم پاهاشو میاره بالا تا نزدیکیهای دهنش میبره دقیقا 23 همین ماه یعنی سه روز پیش صبح که بازش کردم تا برم چیزی بیارم دیدم مشغول خوردن انگشت شصت پاش و با دو تا انگشتای کناریشه واییییییییی اونقده چلوندمش اونقده ماچش کردم بچم با تعجب نگام میکرد که چرا مامانم خل شده احیانا

بشدت به من وابسته هست اگه بغل کسی بره و نخواد بمونه تو بغلش اگه دیر بگیرمش چند تا غر غر ااساسی میکنه یعنی کالا معلومه داره غر میزنه

دوست داشتم این تاریخا رو بنویسم تا یادم نره 

فعلا تا بعد

خدایا همیشه پناهم تویی


خدایا دستانم را رها مکن



این روزها خیلی التماس دعا

یکبار که تونستم برم عیادت مامان خیلیییییییییییییییی نی نی های کوچولو حتی چند  روزه تو بیمارستان بودن که دچار نقص مادرزادی یا در رفتگی تو لگن و کتف و .... بودن خیلی درد بودن دیدن درد کشیدن این فرشته های آسمونی

بار الها همه مریضها رو خودت تو این شبهای عزیز شفا بده بویزه این کوچولوها رو 

و همینطور حاجت همه حاجتمندان رو الهی امین

التماس دعا

خدایا شکر ت


الهی شکرت که عمل مامان گلم با موفقیت انجام شد همه مریضها رو شفا بده  مادر من رو هم همینطور 

خدارو  شکر عمل مامان خوب بود اما درد بعدش خیلی زیاده البته امروز کمی بهتر شده خدا کنه بتونه کم کم راه بره انشاالله

اینروزا کارم زیاده پریای عسلم که از صبح که بیدار میشه یکسره میگه با من حرف بزن بازی کن و کتاب بخون یعنی کلا سرم باهاش گرمه و اعتراف میکنه لذت بخش ترین سرگرمی دنیاست برام راستش حتی زیاد فرصت نمیکنم به خودم برسم

دخترم از خودش صداهای جالبی در میاره تا نصفه غلط میزنه بشدت مشغول خوردن انگشتاشه تا حدی که صدای ملچ ملوچش اساسی در میاد وقتی تو صندلی  غذاش مینشونمش که کنار ما باشه وفتی میخوایم غذا بخوریم اونقدر زبونش و به  لباش میماله و به دهن ما و غذا هامون نگاه میکنه که واقعا کوفت آدم میشه 

تایم خواب پریا کمی بهتر شده خدا رو شکر آخه از یکماهگی به بعدش خیلی خوب میخوابید اما تو 5 ماهگیش پدر من در اومد گاهی نیم ساعت به نبم ساعت بیدار میشد اما خدار و شکر الان بهتر شده یه وقتایی صبحها احساس میکردم موهام سیخ شده دیگه از بی خوابی 

دختر گلم بشدت به تلفن علاقمند شده با کنجکاوی زیاد به همه چی نگاه میکنه بشدت علاقه داره روزنامه رو پاره کنه و تقریبا تیکه تیکش میکنه


یه وسیله خیلی خوبی که ما خریدیم گهواره بود پریا خیلی خوب توش می خوابه خدار وشکر

راستی من بعد از زایمانم پاهام خیلی درد گرفته همینطوری هم وزنی کم نکردم فقط 4 کیلو بعد از عمل کم شد نمیدونم بزارم بعد 6 ماهگی پریا که به غذا افتاد برم دکتر تغذیه یا بعد از یکسالگیش


خدایا همه نی نی ها رو خودت حفظ کن پرنسس ما رو هم همینطور انشاالله

همه مریضها رو هم خودت شفا بده مامان گلم رو هم همینطور   انشاالله

دامن همه زنهای منتظر هم انشالله سبز بشه با یه فرشته سالم و صالح   انشاالله