زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

۱۵ هفتگی

تقریبا هر کی منو میبینه میگه خاله رو رو شدی حسابییییییییییییییییییی 

نی نی ما امروز وارد دومین روز از ۱۵ هفتگیش شده و من هر روز دارم مشتاقتر میشم که این نی نی رو کی میبینم سالم و صالح و تپلی بیاد تو بغلم  همه خانواده کلی ذوق دارن واسه نی نی  

خدای مهربان رو شکر کمی بهتر شدم یعنی حالت تهوع از بین رفت بالاخره ولی بعد از غذا ترش میکنم و اسید معده اذیتم میکنه حالا دوستان گفتن کمی زیره بخورم میخوام اینم امتحان کنم ببینم جواب میده انشاالله 

تقریبا دو هفته ای میشه که رفتم خونه خودم البته باز یکی دوروز میرم خونه مامان اینا اما اینطوری بهتره آخه مامان رو خیلی تو زحمت انداخته بودم خودم شرمنده شدم واقعا 

طبق روال این مدت محمد هر روز میاد دنبالم منو میرسونه خونه  کلییییییییییییی هم حواسش هست که آروم بره دست اندازارو آروم رد کنه اونم چی این محمد ما رانندگیش وحشتناک تند بود این مدت منو شگفت زده کرده 

شبا بعد از شام عادت کردم به بستی از نوع کاکائویش خیلی حال میده بهم منی که چایی از دهنم نمیافتاد فقط صبحها برای صبحونه یه لیوان چای میخورم همینو بس 

رفتم یه شلوار حاملگی خریدم که توش از بس آزاده گم میشم محمد و بابا و آقای عزیز کلی به من میخندن محمد بدجنس میگه چه کاری بود تو کردی تو خونه شلوار کردی مردونه داشتیم همونو میپوشیدی دیگه( هییییییییییییییییییی وای من) 

هر روز برای نی نی سوره یس رو میخونم و شبها هم با هم میحرفیم هنوز باورم نمیشه یه موجود زنده داره تو من رشد میکنه دلم برای دیدنش غنج میره شدید  خدایا شکرت

کارای خونه تکونی رو از پنجشنبه شروع کردیم یعنی آقای عزیز شروع کرده اتاق خواب خودمون رو شیشه اش رو تمیز کردیم پرده هاشم شستیم و نصب کردیم اتاق خواب دومیه رو هم تمیز شد تردمیلم رو گذاشتیم سرایدارمون بفروشه چون عملا دیگه براش جا نداریم عجیب جا باز شده  با رفتن تردمیل تو اون اتاق خوابه که انشاالله قراره بشه اتاق نی نی  

به توصیه دکترم برای اینکه کمر درد زیاد داشتم کمربند بارداری میبندم که خیلی بهترم کرده خدای مهربان رو شکر 

باید یه روز وقت بزارم برم یه سری لباس بخرم یه مانتو دادم دوخت برام خیاط که از بعد از عید بپوشم هنوز این مانتوم اندازمه و نیازی نیست اونو بپوشم اما از بعداز عید انشاالله باید اون مانتو رو بپوشم 

تقریبا ۴ تا عروسی بعد از عید داریم نامردا گذاشتن همه عروسیها رو زمانیکه من نتونم هیچ تکونی بخورم چی عروسی دختر خالمه انشاالله و نوه عمم و پسر دوست مامانم و نوه عموی مامان خلاصه اینکه دوتا عروسی اول رو من حسابی دوست داشتم بترکونم اما باید مثل خانوم گلا بشینم و  خیلی شیک با یه لبخند خانومانه فقط دست بزنم هییییییییییییییی روزگار 

حالا اونو هیچی لباسو نمیدونم چیکار کنم آخه برم چی بپوشم چی بخرم نمیدونم فعلا چی کار کنم 

دلم دریا میخواد اما فعلا مقدور نیست چون نباید طولانی مدت تو ماشین بشینم 

ویارم هم نسبت به آقای عزیز بهتر شده من چقدر خدای مهربان رو شکر کردم چون آقای عزیز مرد فهمیده ایه تا دو سه هفته پیش از کنار من رد میشد من عق میزدم اما الان دیگه خدای مهربان رو شکر بهتر شدم آخه دوستم هم همینطوری شد نسبت به شوهرش اما همسرش خیلی تند برخورد کرده بود و اصلا قبول نداشت فکر میکرد دوستم براش داره فیلم بازی میکنه عجبا 

تازگیها گرسنم میشه از حالا که من اینجوریم ببینم چی میخوام بشم یه سمیه گرد و تپل و پهن  

محمد و آقای عزیز رفته بودن هایپر استار خرید کنن دوتایی با ذوق اومدن خونه یه عروسک مرغ خیلییییییییییییی تپل  و گرد گرفتن  و با نیش باز به من میگن تا اینو دیدیم یاد تو افتادیم نتونستیم نخریم برات یعنی من میخواستم بکشمشون   

از این هفته دوشنبه ها رو مرخصی گرفتم که وسط هفته یه استراحت داشته باشم خیلی برام سخته پیوسته اومدن و طولانی مدت نشستن پشت میز الهی شکر رئیسمون فعلا که حرفی نزده من واقعا خدا رو بابت این مورد شکر میکنم

۱۵ اسفند ماه چکاپ ماهانه دارم انشاالله از خدای مهربان میخوام همه چی خوب پیش بره انشاالله 

 

بارپروردگارا همه زنهایی که توی دنیا منتظرن که از این فرشته های سالمت و صالحت تو دلشون بزاری رو خودت حاجت روا کن  

نی نی همه مادرانی که باردارن رو خودت حفظ کن و سالم تو آغوش خانوادشون بزار 

نی نی ما رو هم خودت حفظ کن که غیر از تو کسی رو نداریم توکل و امیدمون فقط و فقط به خودت هست ای بزرگترین

اولین ضربان

  

راستش تا دو روز پیش هنوز حس مادر شدن نداشتم فقط احساس میکردم حالم بده هیچ حس خاص دیگه ای نداشتم اما از شنبه که برای اولین بار صدای ضربان قلب منظم و  نازش رو شنیدم دنیام از این رو به اون رو شده همون لحظه دو قطره اشک از چشمام اومد راستش کلی خجالت کشیدم امیدوار بودم خانم دکتره نبینه یه حس خیلی خیلی عجیب ولی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی شیرین وقتی داشتم تو اون مانیتور بزرگ میدیدمش که چه ناز واسه خودش خوابیده دلم ضعف رفت این نی نی ما صورتش رو بر نمیگردود که بتونن ازش سونو بگیرن خانوم دکتر هرچقدر تلاش کرد نتونست یه تکون بهش بده آخر گفت شما اذیت میشی اینطوری برو بیرون یه چیز شیرین بخور بیا اگر باز صورتش رو برنگردوند باید بری ناهار بخوری آخه کاره ما نزدیک به ۴ ساعت طول کشید اگرچه بعد از صبحانه من همش آبنبات دهنم بود اما سریع اومدم بیرون یه شیرین عسل گذاشتم دهنم آقای عزیز رفته بود ناهار بگیره زنگ زدم که کجایی گفت ونکم دارم میام برات مرغ سوخاری گرفتم گفتم بدو بیا که اگه بازم این کوچولو روشو برنگردوند باید غذا بخورم اما خوشبختانه رفتم دراز کشیدم خانم دکتره گفت این نی نی ازت حساب میبره ها با یه شیرینی راضی شد و صاف سر جاش دراز کشید الهی که من قربونش برم  

 دقت سونویی که انجام میدادن تو اون مرکز خیلی بالا بود برای همین کارشون طول میکشید بعد از اینکه اون خانم دکتر سونو کرد گفت ۴-۵ روز با زمانی که میگی متفاوته آخه من فکر میکردم طبق سونوهای قبلیم ۱۲ و ۵ روز بوده باشم اما گفت که شروع ۱۲ هفتگیت هست بعد ازاین سونو یه سونوی نهایی داشت که یه آقای دکتر انجام میداد که میگفتن کارش عالیه و نظر نهایی رو ایشون میده پیش ایشون کارم زیاد طول نکشید تازه گفت نی نی گوگولوی ما ۹۰٪ دخمله عسله مامان و باباشههههههههههههه و من دلم واقعا ضعف رفت 

( سمی جون سونوت کارش درسته عزیزم) 

آقای عزیز هم خیلی دلش میخواست دختر باشه اگرچه میگفت هرچی هست سالم باشه برای منم همین مهم بود که سالم باشه و صالح انشاالله یعنی همه نی نی تو دلیها و همه بچه ها سالم باشن 

یه انرژی بینهایت زیادی رو از شنبه دارم حس میکنم یه حس خیلی قوی عاشقش شدم خیلی یه حس تعلق زیادی رو دارم حس میکنم. همون لحظه فقط و فقط خدای مهربان رو شکر کردم 

 هرچه قدر شکرش کنم کم کرده ام  

پروردگارا تو را شکر که این نعمت رو به من چشاندی حس مادر بودن حس داشتن موجودی که داره  درون آدم رش میکنه و به موجودیت میرسه خدایا شکرت 

از خدای مهربان میخوام که همه اونهایی که آرزوی مادر بودن را دارن بهشون این  لذت عمیق و بی نهایت شیرین  رو بچشونه و همه اون نی نی تو دلیها رو و همه بچه ها رو خودش حفظ کنه خدایا شکرت

بعد از ۳۴ روز

خداروشکر خداروشکر امروز بعد ۳۴ روز اومدم سرکار البته به اجازه خودم ها  انشاالله فردا میرم تو هفته ۱۲ امروز یک لک کوچیک دیدم اما همه چی رو سپردم به خدای مهربان و از اون سلامتی و حفظ این نی نی رو و همه نی نی های تو دلی مامانای گل و بقیه بچه ها رو خواستم به حق همین روزهای عزیز 

تقریبا اداره از نگهبان دم در تا الی ماشاالله همه در جریان بودن که من چرا نمیومدم سرکار و کلییییییییییییییییییییی من امروز سرخ و سفید شدم  

شبا اصلا خوب نمیتونم بخوابم اولا خیلی زیاد از این پهلو به اون پهلو میشم و همش هم بیدار میشم کلا از ۴ صبح به بعد که دیگه بیدارم رسما تهوعم خداروشکر خیلی بهتر شده اما یه موقعهایی هم بویژه عصرا امانم رو میبره هفته دیگه باید برا آزمایش غربالگری سلامت جنین انشاالله توکلم فقط و فقط به اون خدای مهربانی هست که خودش این نی نی رو بهون عنایت کرده  

انشاالله سالم باشه هم نی نی من هم همه نی نی های مامانای عزیز بویژه مریم جون و ماهک جونم