زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

710روه عزیزتر از جانم


احساس میکنم چقدر دور شدم از فضای وبلاگ نویسی دلم برای نوشتنهام تنگ شده

ماه رمضان مبارک برای همه خوشی و سلامتی و برکت و آرامش رو از یگانه خالق مهربانم آرزو میکنم

خدای خوب و مهربونم شکرت که هستی شکرت که دارمت شکرت که فرزند سالم و مهربان و شیرینی دارم شکرت که تک تک لحظه هام هر چقدر هم شکرت کنم بخاطر لمس حس ارامش بواسطه حضور مهربانت باز هم کمه خدایا شکرت.


این روزها هر روز شگفت زده میشم از تواناییهای رو به رشد دخترکم هر روز منو با یه کار جدید یه کلمه جدید یه نگاه جدید سورپرایزم میکنه دخترم اونقدر شیرین شده که گاهی دلم میخواد بخورمش خوشگلم تقریبا تمام کلمت رو میگه و دقیقا30 خرداد ماه جمله چهر کلمه ایش رو گفت روی تاب بود گفت بابا تاب تاب گفتم باشه عززیم بابا بیاد پریا رو ببره پارک یه ذره فکر کرد گفت بابا بیاد ببره پارک یعنی اونقدر  دست و جیغ و هورا گفتم که خودش کلی ذوق کردو هی تکرار کرد واسم عزیز شیرین زبونم


وقتی میخواد یه کاری کنه یه طوری حالت نگاهش و تغییر میده که من غش میکنم براش بشدت نسبت به تعویض لباس حساسه همینطور تعویض دایپرش اساسی بدش میاد یک روز درمیون میریم حمام کلی اب بازی و آب تنی داریم بعدش هم باید براش آهنگ گل دراومد از حموم سنبل در اومد از حموم شاهه دوماد و بگید اینجاش خودش میگه پریا دراومد از حموم بعد باهم باید بگیم بادابادا مبارک بادا انشاالله مبارک بادا  خلاصه کلیییییییییییییییییییییییییییی برنامه داریم تا من بنشونمش رو میز که سشوار بکشم تمام میزو میریزه به هم یعنی ها

پنجشنبه عروسی عمش بود از سه شنبه شب رفتیم قم تا پنجشنبه شب که3 شب با مامانی مهری و دایی محمد که اومده بودن عروسی برگشتیم کلی دخترم ناناش کرد کلی ذوق زده بود کلی بهش خوش گذشت به مامان بزرگ و بابابزرگش مبگه باباجون مامان جون میگم کجا داریم میریم میگه عروسی عمه سالا وقتی میخواست برقصه دست منم میگرفت میبرد وسط میگفت مامان بیا اینجا (وسط سالن) ناناش بتونیم(بکنیم). فردا صبح روز بعد نی نی عمو هادی اینا بدنیا اومد فاطمه سادات خانم فردای روز عروسی عمش بدنیا اومد قدمش برای خانواده عمواینا مبارک باشه آمین و در پناه حق زیر سایه امیرالمومنین (ع) و پدرمادرش روزگارو بسر ببره الهی آمین

بسیار علاقمنده که میرسه جلوی در خودش زنگ بزنه خودش هم بگه وا تن(واکن) گوجه سبز و هلو رو خیلی میدوسته از میوه های بهاری  بسیار مستقل عمل میکنه همه چی رو دوست داره به تنهایی انجام بده تقریبا تو غذا خوردن خودش میتونه بخوره  خدا رو شکر میتونه قاشق رو کامل به دهانش ببره  یا با چنگال غذا بخوره خدا رو شکر خیلی  عالی عمل میکنه و من بابتش خدای مهربان رو خیلی شاکرم. اما یه چیزی که هرکاری میکنم نمیتونم ترکش بدم اینه که آب که میخوره بقیش و میریزه رو زمین یا تو صندلی غذاش نمیدونم چه کنم..

پریا وقتی چیزی از باباش میخواد به باباش میگه بابا مهدی جونم یا بابایی جونم با لحن خاصی که کلا آقای عزیز خلع سلاح میشه  عصرا نمیزاره آقای عزیز برسه تو خونه تا از در میاد تو بدو بدو تو بغلش میپره بعدشم تاب تاب


کمتر از یکماه به دوسالگیش مونده احتمالا یه تولد زنونه میگیرم تا ببینم چی میشه. 

دوست دارم بازم ببرمش خانه اردیبهشت اما هوا خیلی گرم شده میترسم گرما زده بشه نمیدونم چکار کنم .

برای همه اونهایی که آرزوی داشتن یه فرشته آسمونی رو دارن از خدای مهربان میخوام بهشون بده الهی آمین اونهایی که دارن رو هم براشون حفظ کنه الهی آمین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد