زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

امروز نمیدونم چم  بود که در حد یه خرس بزرگ خوردم یعنی آقای عزیز کلا هنگ کرده دیگه همین الان هم یه پیتزای بزرگ خوردم از این 16 لقمه ای ها هستن ازاونا . صبح هم دوتا تخم مرغ آب   پز ناهار دو سیخ کباب ساعت 8 یه کاسه عدسی  یه ساعت قبلش هم یه بشقاب استامبولی پلو با سالاد الان هم که ساعت 12 شب پیتزا زدیم به بدن کلا الان حس اون خرس بزرگرو دارم  مرض جو گرفنم پیوسته گرسنم میشه در حد بنزززززززززززززززززززززززززززززززز

حالا  هم عذاب وجدان گرفتم اقتضاح که چه جوری این همه کالری رو بسوزونم

مامان اومدن و من تازه از امروز دیگه خونه اومدم فکر نمیکردم تا این حد وابسته مامان باشم اما برای خودمم جالب  بود تا اونجایی که میشده برام خوراکی و ادویه جات و الو و زرشک و زعفرون و کلیییییییییییییییییییییییییییییی چیز میز آورده دستش درد نکنه واقعا 

این بابای من کلا خیلی سرتق تشر یف داره اخه مریضیش خوب نشده بود که تا حدی که دیگه دیشب مامان نزاشتن بره سرکار و امروز با  دعوا بردش دکتر کلی بهش امپول داده بعد هم معلوم شده بابا فشار خونشون هم بالاست از دست این باباهای سرتق

از هفته پبش بساط ترشی گذاشتنو شروع کردم هفته پیش ترشی کلم قرمز و پیاز گذاشتم مامان که نبود با محمد شور درست کردیم امروز هم دیدم خیارا تو یخچال دارن خراب میشن کردمشون دو تا شیشه خیار شور فعلا رو دور کد بانوگری هستم شدید

ترشی هفت بیجار رو مامان درست میکنه سالاد زمستونی رو هم خاله بزرگم حالا منتظرم برام بفرستن  اینم از این 

این ماه باید خونه رو تمدید کنیم یعنی با تموم وجود آرزو میکنم همینجا تمدید بشه بشنیم اصلا توان جابجایی ندارم ابدا انشاالله هرچی خیره همون بشه

خب برم شب خوش

در پناه خدای مهربان باشید

منو سه تا آقای مریض

مامان از چهارشنبه با دوستاش رفته مشهد مقدس با همون اکیپی که پارسال رفتیم خدا رو کر دوستای خوبین با هم بهشون خوش میگذره از همه مریض احوالتر مامان و خاله بزرگه منن اما همه هوای اینها رو هم دارن تو مسافرتاشوناز بابت مامان خیالم راحته آماااااااااا هفته پیش محمد یه سرماخوردگیه افتضاح داشت شبی که مامان میخواست بره بابا هم گرفته بود از فرداش هم که ما اونجا بودیم آقای عزیز هم گرفت یعنی من موندم و سه تا آقای مریض که خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هم جیزشون اوف شده بهونه گیر و خولاصه هرچی بگم کم گفتم آقای عزیز که شنبه رو هم استعلاجی گرفت موند خونه منه بیچاره هر روز از سرکار میرم خونه مامان اینا تا ساعت ۱۲ شب میایم  خونه وقتی میرسم خونه رسما رو به موتم سه روزه خودم هم بدن درد شدید دارم گلوم هم درد میکنه اما هی قرص سرما خوردگی و لیمو شیرین و لیمو ترش و عسل و قرقره آب نمک یعنی هرچی فکرم کار کرده انجام دادم که مریض نشم همش هم به خودم نهیب میزنم که حق نداری مریض شی تا مامان بیاد که خونشو و شوشو و پسرشو بدم دستش اونوقت با خیال راحت مریضیم عود کنه که امیدوارم اینطور نشه انشاالله 

وقتی میرم خونه مامان اینا جاش خالیه رو مبلش اونقدر دلم تنگ میشه که خدا میدونه و بس 

خدای مهربان سایه همه پدر مادرها رو بر سر هممون حفظ کنه و اونهایی رو هم که ازدنیا رفن قرین رحمت الهی کنه آمین 

امروز تولد مرد جوان خانواده ماست یعنی برادرم وارد ۲۳ سالگیش شده قربونت برم من تولدت مبارک داداشی مهربون خودمیییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستت دارم میلیونتا انشاالله صد سال عمر با عزت و سربلندی و موفقیت داشته باشی عزیزکم 

آقای بولو و خوشید خانوم

سه روز پیش آقای عزیز صبح وقتی رسیده بود محل کارش بهم زنگ زد که یه مرغ عشق پیدا کرده گوشه خیابون افتاده بود حیوونکی آقای عزیز هم برش داشه گذاشته تو کیفش برده اداره بعد از چند ساعت دوباره زنگ زد که این حالش خوب شده تو اتاق پرواز میکنه کلی هم دستاشو گاز گازی کرده بوده عصر که میخواستیم بریم خونه مامان اینا از اونجایی که اجبارا باید من تا ساعت 4:30 میموندم تو اداره قرار گذاشتیم زیر پل گیشا همو ببینیم که با هم بریم از قضا هوا هم ابری بود بادم میومد خلاصه چشم ما به جمال این مرغ عشق که اسمشو گذاشتم بولو روشن شد آخه رنگش آبی روشنه منم  برای همین پیشنهاد blue یا همون بولو رو دادم آخر شب که رفتیم خونه آقای عزیز درش آورد برد تو اتاق خواب آقا یه لحظه ولش کردیم که این کوچولو یه ذره راه بره  به چشم بهم زدنی گمش کردیم یعنی نمیدونیم کجا قایم شده بود تمام اتاق و گشتیم کتابخونه رو نصفشو خالی کردیم پشت کمد و زیر تردمیل و خلاصه هرجا فکر کنید آقای عزیز هم نگران شده بود که این الان خفه میشه حالا هرچی من میگم عزیزمن این هیچیش نمیشه بعد دیدیم رفته زیر چمدون که کنار کمد هست زیرش قشنگ گرفته خوابیده آخییییییییییییییییییییییی اونقده خوشگل خوابیده بود درش آوردیم و گذاشتیم توی یه جعبه تا بعدش بریم یه قفس بگیریم دیروز آقای عزیز اومدن خونه حالا من خودمو بکشم تیکه پاره هم بکنم وقتی ازبیرون میان خونه دیگه پاشو نمیزاره بیرون میگه هرچی میخوای تا بیرونم بگو بگیرم اما میام خونه دیگه حال ندارم برم بیرون حالا دیروز از بیرون اومده دیر هم اومده هنوز چایی نخورده گیر داده که پاشو بریم برای بولو جفت بگیریم یه قفسم بگیریم آخه این بولوی ما کاشف بعمل اومد که آقا هستن باید براشون زن میگرفتیم منه بیچاره که دیروز کلا حالم افتضاح بود طوریکه یه بار کاملا احساس کردم دارم بیهوش میشم اینقدر حالم بد بود رنگ و روم گچ کلا رو هوا بودم خودشون هم فهمیدن زیاد حالم خوب نیست بعدش گفت نه تو حالت خب نیست باشه فردا میریم اما چشماش مثل این پسر بچه ها که ذوق میکنن برق میزنه اونجوری بود دیگه دلم نیومد  رفتیم نزدیکیهای خودمون یه مرغ عشق زرد خوشگل گرفتیم که بانو هستن با یه قفس خوشگل طلا اوردیم این دوتا رو گذاشتیم زیر سقف عشق حالا از دیشب آقای عزیز میگه اینا چرا نمیخونن ؟ چرا صداشون در نمیاد؟ صبح بیدار که شده قبل از اینکه بره صورتشو بشوره وایساده پای قفس اینا بهشون میگه پس چرا شما آواز نمیخونین ما حالشو ببریم؟ یعنی من مرده بودم از دستش از خنده 

خلاصه اینکه الان ما دو تا زوج هستیم تو خونمون منو اقای عزیز و خورشید خانو و اقای بولو


هفته پیش پروژه شکستن بادو و خلال کردن داشتیم یعنی 5 ساعت تمام از عصر روز جمعه تا 11 شبش ما داشتیم بادوم میشکستیم و خلال میکردیم من خوشم میاد از این کارا آما این یکی پدرمون و در آورد آقای عزیز میگه چرا اینا ری میدن مثل برنج هی انگار بیشتر میشن دو روز بعش هم همین پروسه رو خونه مامان اینا داشتیم 

دلم طلا میخواد کلا این روزا دلم خرید میخواد

این روزا خیلی خوابالو شدم همش خوابم میاد