زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

تخت و کمد نی نی


روز مادر بر همه مادرای مهربون دنیا همینطور مامان گل خودم که عاشقشم رو تبریک میگم همینطور به همه بانوان عزیز.


ورم میکنم شدید ولی پاهام خیلی بیشتر، پای راستم دیگه خیلی بیشتر. هفته پیش رفتم چکاپ ماهانه صدای قلب نی نی  رو شنیدم کلی لذت بردم اما دکترم کلی منو ترسوند گفت خطرناکه شدید با این وضع پاهام یه آز داد برای اینکه ببینه یه وقت دور از جون پروتئین دفع نکنم بعد هم آز گلوکز داد گفت اندازه نی نی و ضربان قلبش خوبه خدای مهربان و هزاران هزاران مرتبه شکر تا بی نهایت ولی گفت این ورم پاهات اگه باعث بشه که خون تو رگات لخته بشه خیلی خطرناکه چون بر میگرده تو ریه هات حالا فکر کنم همه چی به جواب آزمایشم بستگی داره انشاالله که مورد خاصی نیست از اون روز بیشتر سعی میکنم پیاده روی کنم اما وقتی اداره هستم بازم نمیشه چون بیشتر اوقات یعنی تو 99% نشستم نهایت بلند شدنم 10 تا 20 دقیقه پیاده روی  کوتاه باشه که این هم کمکی نمیکنه .

چهارشنبه موندم خونه ببینم بهتر میشم دیدم آره ورم پام خیلی بهتره ظهرش مادری اومد پیشم باهم بودیم ناهار خوردیم کلی حرفیدیم  مامان برام کادوی روز مادری آورده بود یه بلوز خنک خیلی لطیف کلی میدوستمش بعد هم یه ساعتی خوابیدیم عصرش هم خاله و دخترش که ماه دیگه عروسیشه انشاالله اومدن پیشمون بساط نخودچی خورون داشتیم در حد بنز گاهی از این حرفای زنونه خوشم میاد .

 فرداش هم صبح رفتیم با آقای عزیز آزمایشگاه من باید دونوبت خون میدادم چون آز گلوکر دو نوبتی بود یه بار خون دادم برگشتیم خونه مامان اینا آقای عزیز صبحانه خورد سر یک ساعت باید مجدد خون میدادم که بعدش دیگه با آقای عزیز رفتیم واسه مامان کادی روز مادر گرفتیم  یه دامن خوشگل گرفتم 1 ساعتی هم پیاده روی کردیم دیگه من داشتم از خستگی بیهوش میشدم تا اومدیم خونه مامان اینا من غذا خوردم و خوابببببببببببببببببببببببب.

عصرش با آقای عزیز و مامان و محمد رفتیم سرویس چوب نی نی رو از آپادانا سفارش دادیم آخه هفته قبلش دیده بودم خوشم اومده بود این هفته رفتیم سفارش دادیم قراره آخر این هفته بیارن فکر کنم زوده الان برای آماده کردنش اما مامان میگه دیگه باید کم کم اتاقش و بچینی ست روتختی و لحاف و محافظ تشک و بالشتشم از همون مدل طرح و رنگ تخت و کمدش گرفتم که خیلی جینگولکی شد طرح چوبش طرح زنبور داره روش رنگ تختش و کمدش هم سفید و فسفری و پرتقالی هست خیلی ناز و خوشگلو شاده حالا میخوام برم کنار تختی هم برای کنار تختم بگیرم آخه  نمیشه نی نی رو از اول جدا بخوابونم که رو تخت خودمون هم نمیتونم بزارم چون من خیلی بد می خوابم میترسم. نتیجه اینکه یه کنار تختی برای خودم میگیرم که کارایی داشته باشه


کلا اوضاع من تو اداره بهم ریخته بدجور دارن برام میزنن نمیدنم چرا حالا خوبه همه قشر پزشکن یا پیراپزشکن مثلا اما دریغ از ذره  فهم نمیگنن خانومی که تو این شرایطه کمی هواش رو داشته باشم که هیچی حداقل آزارش ندیم اما حیف فقط اینکه متاسفم بگذریم بی خیال فقط از خدای مهربان بهترینها رو میخوام حتی برای اونهایی که بدی میکنن میخوام که متوجه اعمالشون بشن و براه راست بیفتن 

از خدای مهربان میخوام که به همه اونهایی که آرزوی داشتن یه نی نی سالم رو دارن بهشون از اون فرشته های سالم و خوشگلش عطا کنه و نی نی تو دلیهای همه رو خودش حفظ کنه که تنها  تنها در ید قدرت اوست و نی نی ما رو هم خودش سالم و صالح تو زمان مناسبشتو بغلمون بزاره

آمین یا رب العالمین

 

گیس گلابتون نازنینم کتابی به من معرفی کرده بود به نام خوردن ، نیایش ، مهرورزی . مدتهاست که مشغول خواندن این کتابم . از آن دست کتابها نیست که مثل رمان آنا کارنینا بنشینی یک نفس در طول 2 روز بخوانی‌اش و تکلیفت با قهرمان داستان روشن شود . باید نوشید این کتاب را . جرعه جرعه و با آرامش . مزه‌مزه‌اش کنی و طعمش را مثل شکلات حس کنی ...

در قسمتی از این کتاب ، نویسنده داستان به شدت مستاصل و خسته است . یک دعوای حقوقی طاقت فرسا با همسر سابقش دارد که تمام انرژی و توانش را تحلیل برده است . در سفری که به مناسبت معرفی یکی از کتاب‌هایش به ایالت دیگری دارد با دوست شاد و بی خیالش همسفر می شود .

بعد از اینکه یک دل سیر برای همسفرش غرغر می کند و از زمین و زمان می نالد و از همان حرفهای خودمان که خدا هم من را فراموش کرده و دائم بد می آورم و ..... دوستش پیشنهاد می دهد دادخواستی برای خدا بنویسد . مشکلش را توضیح دهد و مستنداتش را برای خدا رو کند . دلائلی را که به مناسبت آنها فکر می کند حق با اوست را کامل بنویسد و در آخر درخواست خود از خدا را به طور واضح بیان کند .

او نامه را می نویسد و دوستش به عنوان اولین شاهد پای این ورقه را امضا می کند . البته همانطور که دارد رانندگی می کند و سیگاری هم گوشه لبش است با خنده می گوید که آن را در خیالش امضا کرده است  و بعد از او می خواهد در خیالش نام تمام کسانی را که فکر می کند پای این ورقه را امضا می کنند ببرد و از آنها بخواهد که از درخواستش نزد پروردگار حمایت کنند . معتقد است با این کار تمام انرژی مثبت آنان را جهت برآورده شدن آرزویش جمع می کند .

نویسنده داستان شروع می کند به ردیف کردن اسمها : پدر و مادرم ، خواهرم ، همسایه ام ، عمه ام ، دختر دائی ام و همسرش ، معلم دوران دبیرستانم .......

صدها امضا برای دادخواستش ردیف می کند و حتی از روح درگذشتگانش هم کمک می گیرد .

پس از ساعتی که از تقدیم خیالی دادخواستش با صدها امضا به پروردگار می گذرد ، تلفنش زنگ می زند . وکیلش است که با هیجان خبر می دهد همسر سابقش برگه رضایت را امضا کرده است ......

____________________________________________________________________


تمام اینها را نوشتم تا بگویم به خاطر سلامتی مادر فندق درخواستی برای خدا نوشته ام به این شرح :

پروردگار عزیز ، لطفا خودی نشان بده . دوست ما دوران بسیار سخت و بدی را پشت سر گذاشته است و به تازگی به آرامش رسیده است . و حالا مادرش بیمار شده و تمام شادی و آرامشش بابت فرزندی که تو عطایش کرده ای به باد رفته است .
این را درک می کنیم که بیماری ها و سختی ها مشیت و تقدیر تو هستند و حکمتت . و نیز می دانیم که از درک حکمت تو عاجز و ناتوانیم و به عبارت بهتر نباید در کار تو دخالت کنیم .  اما خدای عزیزم ،
خواهش می کنیم که این بار را کوتاه بیایی . او مادر سه دختر جوان است و هنوز وظیفه اش را در قبالشان انجام نداده است . نوه اولش در راه است و خودش هم از بندگان خوب توست . عاجزانه درخواست می کنیم او را شفا ببخشی و آرامش را به این خانواده بازگردانی .
من ، نازنین ، یکی از بندگان تو که سالهاست در تنور پرلهیب تقدیرت در حال سوختنم به عنوان اولین درخواست کننده پای این برگه را امضا می کنم . با ذکر 14 صلوات به نیت سلامتی مادر ریحانه .

منتظر امضاهای شما هستم . اگر هم دوست داشتید لینک این درخواست را در وبتان قرار دهید تا به این ترتیب انرژی‌های مثبت بیشتری را جذب کنیم .

نقل از وبلاگ نازنین عزیزم

http://undermyskin.persianblog.ir/ 
نقل من از وبلاگ بانو ومیرزا

یه روز بد

 

یه روز خیلی خیلی بد داشتم امروز مثلا رفتم که از حقم دفاع کنم کلا رئیسمون منو شست گذاشت کنار تا حدی که آخرش اشکم دراومد  تازه ابله به من میگه رعایت شرایطت رو کردم حالا سر چی هم نمیدونم ها چون میگه یه حرفی زدی پشت سر من( یعنی رئیسمون) به گوش من رسیده بابت اون دلخور بود یعنیییییییییی میخواستم بزنم فکشو داغون کنم در عوض فقط اشکم دراومد متاسفم برای خودم که تو اینچنین شرایط اینقدر سریع واکنش احساسی دادم اونقده بدم میاد از زنایی که ضعیف باشن اما امروز احساس ضعف کردم از خودم متاسفم سمیه برات