زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

اسباب کشی

 

کلا ادارمون تیر تپر شد یعنی یه چی میگم یه چی میشنوید هاااااا 

فکر کن مثلا یه شبه وزیرمون میاد میگه دانشگاه  ایران و تهران از فردا صبح ادغامن با هم حالا رئیس دانشکده ماهم  صبح روز شنبه اعلام کرد که همه برید اون یکی دانشکده تمام واحدها یکی میزنن تو سر خودشون یکی تو سر وسایلاشون 

حلا الهی شکر بیشتر کارا تواتوماسیون  اداریه و نامه نگاریها حجمشون کمتر شده یعنی خیلی از واحدها مون ۲ روزه منتقل شدن واقعا اما ما تقریبا سه هفته هست داریم خودکشون میکنیم بازم تموم نمیشه دیگه هممون غش کردیم خدا وکیلی اونقدر که ما تو این اسباب کشی کار کردیم عمرا اگه خونه خودمون کار کرده باشیم 

حالا ما ها بازم هیچی اون بچه های خدمه رو خیلی دلم براشون میسوزه یعنی از کمر و دست و پا افتادن دیگه چقدر بدجنسن بعضی از این روسا حداقل یه دستمزد خوب که جدا از حقوقشون باشه هم براشون در نظر نمیگیرن مگه آدم با آد م چه فرقی میکنه هیییییییییییییییییییییی روزگار 

 

آقای عزیز امروز صبح به خاطر یه مصاحبه کاری رفت شهرشون دلم براش یه ذره شده شدید البته انشاالله عصری میاد به سلامتی و خبرهای خوب 

دوست داشتم منم میرفتم باهاش هم اینکه یه سر به اقوام همسر میزدیم که از عید به اینور نتونستیم بریم دیدنشون هم اینکه با اقای عزیز بودم دیگه اما نشد که بشه 

کلا خرید نمایشگاهمون هم امسال گویا پریده فعلا تو این اسباب کشی ها دیگه کی میتونه بره نمایشگاه حالا به لحاظ موقعیت مکانیمون امیدوارم بهتر بشه آخه این ساختمونی که الان توش هستیم خیلی قدیمیه یعنی کلا ماله میراث فرهنگیه یه ساختمونه خاص و جالبیه توش همه یه جورایی خیلی راحت بودیم احساس توی خونه خودمون بودن رو داشتیم همه بچه ها دلشون گرفته آخه خیلی از همکارا رو هم از هم اونجا جدا کردن فک کن مثلا همکاری که ۱۶ ساله با هم توی یه اتاق دارن کار میکنن حالا جدا شدن چنان بغضی داشتن بعضی از بچه ها امیدوارم که ماها با هم باشیم انشاالله  

سمیه خانوم تصمیم گرفته اساسی ورزش کنه این بی تحرکی بد جور داره کار دستم میده امسال میخوام یه برنامه ریزی مالی و ورزشی و تحصیلی اساسی بکنم ها که بتونم انشاالله بهشون عمل کنم 

این جمعه عمه جان کوچیکه پاگشامون کرده یه حیاط خیلی توپ داره که دوتا باغچه دوازدهمتری توش داره پر از انواع گل و درخت و میدوه و خلاصه خیلی نازه و روح نوازه حالا چون عید که رفتیم آقای عزیز خیلی ار باغچه عمه خوشش اومده قراره که شام رو توش حیاط بخوریم 

دلم یه مسافرت توپ میخواد به جایی که توش دریا هم داشته باشه شدیدا دلم ساحل میخواد که خلوت باشه من بتونم بدون حجاب راه برم کنارش و بادبین موهام پرواز کنه و برگردم رد پامو روی شنهاش ببینم   

دوست جونهای مامان رو میخوام دعوت کنم آخه واقعا از فامیل برامون بهترن خیلی خیلی گلن همونهایی که برای جهاز چیدن و اسباب کشی خیلی کمکمون کردن تقریبا یه ۱۶ نفری میشیم با هم  البته مامان میگه بزار روز تولدت باشه من میگم نه زودتر بهتر بیخیال تولد حالا نمیدونم چه کنم  

 

عشقم دلم ار اون نگاههای خاصت میخواد که میدونم فقط و فقط ماله منه نمیدونم میدونی که با روح من چه کردی که اینطور بی طاقتت میشم و دلم برات بی تاب میشه 

 

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه  

خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه 

کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم 

میگم آه چقدر سرده میام دستاتو میگیرم

نظرات 4 + ارسال نظر
سمیه مامان ایلیا سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ب.ظ http://somy1359.persianblog.ir

سلام سمیه جان خوبی
آخی حسابی خسته ای واسه اسباب کشی
راستی کجا رفتید ؟
دلم برات تنگ شده کی بشه ببینمت

sima چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ق.ظ http://masitahgigi.blogfa.com

وووای از اسباب کشی نگو
حالم بد میشه....
منم باید دوست های مامان رو دعوت کردم
ایشالله تو تابستون
هنوز جا نیفتادم

ساره چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.nasimaa.blogfa.com

سلام سمیه عزیزم..خوبی گلم؟
ممنون که بهم سر زدی..
خوشحال میشم باز بیای پیشم..
شاد باشیو همیشه یر افراز..

مامان دیبا و پرند یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام دوستم
خسته نباشی خانوم. خدا رو شکر که حداقل وضعیتتون مشخص شد ولی ما که کلا نمیدونیم ادغام شدیم یانه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد