زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

دختر 480 روزه من

عشق کوچولوی زندگیه من این روزها تمام لحظه  لحظه های عمرم و درگیره خودش کرده اونقدر از وجودش عشق میگیرم اونقدر خدای مهربان رو شاکرم که گل قشنگی مثل پریای نازم بهم داده اونقدر شاکر این لطف الهی هستم که اندازه نداره دنیا دنیا رو براش زیبا و شاد و تندرست میخوام.

ای مهربانترین مهربانان عالم شکرت


پرنسس کوچولوی خونه ما این روزها بشدت مشغول شلوغ کاریه کلا علاقمند به بلند کردن وسایله آخه هفته پیش اسباب کشی داشتیم ما و مامان اینا با هم تا یکسال و اندی یکجا میشینیم و خونمون رو انشاالله داریم میسازیم با توکل به خدای مهربان خودش کمکون کنه الهی آمین تا دو روز بعد از اسباب کشی من با دوتا کارگر خانوم داشتم وسایل رو میچیدم پریا و مامان با هم خونه خاله ناهید بودن شبا همه میرفتیم اونجا تا یه هفته اونجا بودیم دیگه از هفته پیش اومدیم خونه جدید برای پریا همه چی انگار جدیده چشم بر میگردونیم یا تو کابینتاست یا بالای مبل یا آکواریوم و... خلاصه ماشاالله مشغوله واسه خودش داره سه تا دندون با هم درمیاره بچه هر سه هم آسیاب دوم هستن خیلی خیلی شبا اذیت میشه نصفه شب با جیغ از خواب بیدار میشه چند دقیقه بعد میخوابه جالبه که پریشب 3 صبح از خواب بیدار شد و گریه که البته بیشتر شبیه داد زدن بود همیکه بابا از اتاق خوابش صداش کرد آروم شد رفت 1 دقیقه بغل بابای داودش که این روزا به انتخاب خودش بهش میگه باباجی آروم شد بعد اومد گرفت خوابید 

میره بالای مبل قبلا بابام یاد داده بود برمیگشت میومد پایین الان تو صورت من نگاه میکنه پاشو میاره جلو که یعنی دارم یهویی میام پایین میدونه که من سریع میپرم خلاصه بعدش کلی میخنده برمیگرده یا میشینه میاد پایین. به رنده بسیار علاقمنده به مداد هم همینطور و صد البته به قاشق من زمانیکه بخوام بهش غذا بدم دو تا قاشق میارم یه دونه میدم دست خودش باهاش بازی کنه یه دونه هم خودم باهاش غذا میدم بهش و الا تمام حواسش میره به اینکه از من اون قاشق رو بگیره بشدت به ماکارانی علاقمنده  مثل مامانش الهی که قربونش برم من .پرنسس نازه من هر روز که نگاش میکنم بیشتر میبینم که دخترم هر روز دانا تر میشه و آگاه تر به کاری که انجام میده

بابام میگفت چند روز پیش محمد دراز کشیده بوده پریا بیهو محکم با کنترل میزنه تو سر محمد بدجوری انگار محمد دردش گرفته سرشو گرفته تو دستاش چند لحظه پریا نگاش کرده انگار خودش متوجه شده که کار اشتباه کرده الهی دورش بگردم دستاشو باز کرده محمد و بغل کرده با اون دستای کوچولوش سره محمدو بوسیده رفته خوابیده تو بغل محمد یعنی کلا داییشو خلع سلاح کرده دیگه بابا میگه ماشاالله خوب سیاستی داره بچت الهی من دورش بگردمممممممممممم


نذر شیر برنجم رو هم دادیم یعنی مامان بنده خدا زحمتشو کشید انشاالله مورد قبول درگاه الهی و اباعبدا... علیه السلام باشه الهی آمین انشاالله اون آقای شیرخوار شهید کوچولوی کربلا  معصومیت و بهشتی بودن حضرت علی اصغر علیه السلام حافظ همه بچه ها باشه همینطور پریای من الهی آمین

الهی شکرت که هستی الهی شکرت که داریمت خدای مهربانم شکرت


حس قشنگ دیشب من


چند روزه که پریای قشنگ تا دستشو دورم نندازه نمیخوابه یعنی یه جورایی انگار میخواد از بودنم مطمئن بشه هرچی زمان میگذره انگار بیشتر منتوجه نبودن چند ساعتم میشه بیشتر هم بهم وابسته شدم تو خونه از زمانی که میرسم اصلا از بغلم پایین نمیاد ولی شبا شیر که میخوره پشتشو میکنه به من میخوابه دیشب دیگه اومد تو بغلم تا خود صبح تو بغلم خوابید اونقده حال داد اونقدر عشق کردم اونقدر لذت بردم خدای مهربونم رو خیلی خیلی شکر کردم بخاطر این همه زیبایی و لذت


ای مهربان ترین مهربانان شکر دامن همه زنهای منتظر رو ببا یکیاز این فرشته های آسمونیت زینت بده پرنسس ما رو هم خودت حفظ کن و همه کوچولوها رو

یکسنبه ها و سه شنبه ها پریا رو می برم کارگاه خلاقیت مادر و کودک خوش میگذره بیشترین دلیلی که من خواستم پریا رو ببرم این بود که با گروه سنیه خودش ارتباط داشته باشه حتی کم و این برام مهم بود از این جهت راضیم در کل کلاس خوبیه مربشون مهشید جون خیلی با حوصله بر خورد میکنه توی چهرش آرامش و شادی رو میشه دید برای من مهم این هست که با روحیه با بچه کار بشه و این از این جهت خوبه میبرمش خانه اردیبهشت و تعریفش رو از چندتا از وبلاگای دیگه دیده بودم بالاخص وبلاگ جهان با تو زیبتراست آروشا نازم و مامان نازنین مهربونش که اونجا هم بخاطر تقارن کلاسا دیدیمشون خیلی هم از دیدنشون خوشحال شدیم خدای مهربان حفظشون کنه برای هم .

پرایا این روزها دایی رو مامان و بابا و کامل میگه بابایی داود رو بابایی آبو میکه مامانی مهری رو مامان می میگه گاهی یه محمد که داییش باشه کیگه ممد کلا ما محمد رو اینطوری صدا نمیزنیم فکر میکنم بخاطر تلفظ چند هجایی محمد باشه که کامل نمیگتش. میگم پریا دستا بالا دشتاشو میبره بالا میگم پاها بالا یه پاشو میبره بالا زیادم میبره بالا تعدلش بهم میخوره میخوره زمین زبون و گوش و چشم رو نشون میده وقتی یه کاری میکنه که نباید بکنه زودی میاد لباشو غنچه میکنه دستاشو باز میکنه که هم ببوسمش هم بغلش کنم خمچنان به خارخارک و مگس کشو کنترل و موبایل عشق میورزه شدید جدیدا میره تلفن یا موبایل رو میگیره کناره گوشش میگه ایو( با فتحه) کنترل تلویزیون رو میگیره مقابل دستگا کانال عوض میکنه و زیاد و کم میکنه وقتی صداشو زیاد میکنه خودش پرتش میکنه میدوه میاد بغل من عاشقتم وروجک شیرین منننننننن

ظهرا که میاد با داییشو مامان مهیش دنبال من تا چند دقیقه اونقدر با عشق و لبخنده عمیق نگام میکنه غرق تو آغوشم میشه که ضعف میکنم براش خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی عزیز دلمی عشقم

عاشق کامپیوتر و نگاه کردن عکسای خودشه و اونقدر قشنگ سعی میکنه به کتاب و هر نوشته تمرکز نشون بده و نزدیک صورتش میگیره که خدای مهربون میدونه و بس عزیزم دیدن این حرکاتت چقدر برای من لذت بخشه هر روز بزرگتر میشی و من هر روز بیشتر غرق در لذت بردن از هر لحظه با تو بودن فرشته آسمونیه من

پریای قشنگ بهت می بالم و خدای مهربان و هر لحظه بخاطر داشتن تو گل قشنگ زندگیم میستایم و شاکر

خدای خوبم بتو میسپارم همه کوچولوها رو سلامتیشون رو از خودت میخوام پریای عزیزم رو هم همینطور

برگشت به کار


دقیقا از اول مهر برگشتم سر کارم بگذریم اونقدر اذیتم کردند متاسفانه اونقدر با ناراحتی سه روز اول رو گذروندم که خدا میدونه ولی فقط و فقط با یاد اینکه خدای مهربون کنارمه آروم میشدم بعضی از آدمها واقعا بیمار برای آزار دادن دیگران هنوز هم البته ادامه داره اما یه جورایی شرایط بهتر از هفته پیش شده همه اینها به کنار برام اصلا ارزشی ندارن اونچه که خلیل آزارم میده دلتنگی واسه پریای کوچولومه اونقدر دلم براش ضعف میره اونقدر جای خالیش رو از صبح تا ساعت 2 توی آغوشم حس میکنم که خدا میدونه گاهی که سینه هام پر میشه از شیر دلم واسه کودک شیرینم لبریز از دلتنگی میشه دلم واسه اون لحظه هایی که وقتی داره شیر میخوره مستقیم تو چشمام نگاه میکنه و انگشتشو فرو میکنه تو دهنم یا با موهام بازی میکنه دلم برای  ضعف میره برای خانومی که کامنده مادر بودن همش میشه حس دلتنگی و بی قراری همسری نمیخواست که من برگردم سر کار اما بنا به دلایلی باید بر میگشتم پریای قشنگ و سپردم اول به خدا دوم به خدای مهربون و سوم به مامان و بابام خیالم از همه جهت راحته فقط دلتنگیمه که ازارم میده روز اول کهتا دیدمش دیگه نتونستم خودمو نگه دارم که فقط بوش میکردم و بوسش میکردم و اشکام بود که سرازیر بود . خدای مهربان رو شکر که اول از همه خدای خوبم بعد هم بقیه خوب مواظبشن بویژه اینکه هزار ماشاالله خیلی شیطون شده کلا یه جورایی خیلی باید براش انرژی گذاشت  .

میدونم که مامان حیوونکی اذیت میشه چون نیتونه خیلی دنبال پریا بدوبدو کنه اما چاره ای هم ندارم چون اصلا دلم نمیخواد بزارمش مهد کودک دوست دارم راحت و سیر بخوابه و بازی وشیطنت کنه  از بچگیش نهایت لذت رو ببره این برام مهمه خدا رو شکر که همونی که دوست داشتم شده.

متاسفانه با این تصمیم اضافه شدن ساعت کار خیلی به ضرر من تموم شد البته تا این هفته هنوز تو ساعت قبل بودیم اما از هفته دیگه از شنبه رسما همون ساعت رسمی شد حالا خوبیش اینه که من یک ساعت سیر دارم که زود تر بر میگردم خونه بازم خدا رو شکر.

مشکل اصلیم ابنه که تا من برم خونه پریا شیر نمیخوره اصلا شیشه نمیگیره خیلی خیلی کم پیش میاد که شیشه بگیره توایم مدت دوبار شیشه گرفته من میدوشم میزارم خونه اما نمیخوره تا خودم باشم و بهش شیر بدم البته خدای مهربان رو شکر صبحانه و میان وعده رومامان خوب بهش میرسه اما بالاخره باید شیر هم بخوره که نمیخوره بازم خدای مهربان رو شکر که گرسنه نمیکنه و یه چیزی که برام خیلی جای تعجب و شکر داشت این بود که اصلا و ابدا بی قراری نمیکنه واسه من هزار بار من خدای مهربان رو شکر کردم و البته یه جورایی هم دلم لرزید.

دنبال یکسری کارای بانکیم از خدای مهربان میخوام که مثل همیشه یاری کننده ام باشه فقط و فقط از وجود قدرتمندترین خودش میخوام الهی شکرت


الهی شکر که هستی و بواسطه بودنت همه چی دارم شکرت که حس بودنت بهم بی نهایت انرژی و آرامش میده بار خدایا دل همه زنهای منتظر برایسبز شدن دامان پاکشون رو به دادن فرشته آسمونیت بهشون شاد کنپ

 الهی آمین  شکر