زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

زنی از جنس حریر

روزگاری دور دختری بود شاد و سرحال از انرژی حالا همون دختر مینوسد از روزگارش و روزانه هاش با دید زنی آروم و شیرین ولی....

180روزگی پرنسس آسمونی ما


خدایا ای مهربانترین مهربانان شکرت که ما رو زیبنده کردی به نام پدر و مادر و چنین فرشته  آسمونی رو به ما بخشیدی  پروردگارم شکرت اگر تمامی لحظات زندگیم رو هم به سپاست بگذارنم باز هم هیچ است.


پریای قشنگ  5 بهمن ماه شش ماهه شد مثل هر ماه براش کیک ماهگردش رو گرفتیم و عصرش هم قرار آتلیه داشتیم براش  که بردیمش اولش همه چی براش تعجب برانگیز بود بخصوص کله تاس آقای فیلم بردار . صدای خشن خانوم عکاس تو چند تا عکس اولش خندید البته با کلیییییییییی شکلک در آوردن و بالاو پایین پریدنهای من و باباشو دایی محمدش اما از اونجایی که دختر کوچولوی من اصلا از تعویض لباس خوشش نمیاد و منم چند دست لباس براش برده بودم کم کم بد قلقی کرد و خلاصه  آخراش دیگه یه خورده با گریه  کردناش تموم شد اما در کل تجربه جالبی بود بردن بچه به آتلیه  و عکس انداختن ازش خدایییییی سخته بگذریم از اینکه اصلا از کار این گروه خوشم نیومد اگرچه خیلی نام قلنبه و سلمبه ای در کردن از خودشون اما کارشون برام جالب نبود حالا وقتی بریم برای انتخاب و چاپ عکساش بهتر میتونم نظر بدم اما فعلا که خوشم نیومد.


دخترم این روزها کلی دلبری میکنه واسه خودش صداهای گوناگون در میاره  برای چکاپش که بردمش دکتر یه کوچولو سرما خورده بود که دکترش گفت اگه خوب نشد تا زمان واکسنش بزار دو سه روز بعد تر ببرش واسه واکسن واسه همین منم میخوام یکشنبه ببرمش واسه واکسن شش ماهگیش انشاالله بسلامتی باشه برات عشق کوچولوی من

کلی حال میکنه وقتی ماساژش میدم گردنشو بلند میکنه پاهاش نگاه میکنه ببینه من دارم باهاش چکار میکنم اونقده قیافش دیدنی میشه که خدا میدونه یعنی میخوام بخورمش اینجور مواقع.


خدا رو شکر سوپش رو هم میخوره آما عجببببببببببب از صدای میکسر میترسه یعنی هر بار میام سوپشو میکس کنم کلی باید برنامه ریزی کنم  مشغولش کنیم تا در عرض چند ثانیه من بتونم آماده کنم براش بغض میکنه میزنه زیر گریه چنان اشکایی میریزهه که دل آدم براش کباب میشه

دیروز به صدای سشوار منم داشت واکنش نشون میداد نمیدونم چکار کنم حتی کسی اگه تو خونه عطسه یا سرفه هم کنه پریا یه متر میپره بالا البته من فکر میکنم مال زمان بارداری من باشه چون هم اینکه من به صدای بلند خودم حساسم هم اینکه با کوچکترین صدایی منم تکون میخوردم یهویی واسه همین فکر میکنم مربوط به دوران بارداری من باشه نمیدونم براش چکار کنم حالا.؟

تصمیم داریم پریا رو بیمه عمر کنیم حالا دارم جستجو میکنم ببینم کدوم بیمه خدمات بهتری ارائه میده. امروز صبح بهش تلیت نون سنگک با چایی شیرین دادم طبق گفته دکترش خدا رو شکر خوشش اومد یعنی خدای مهربان رو امیدوارم که این بچه خوش غذا باشه انشاالله.

ولی اصلا دوست نداره تنها باشه و تنهایی بازی کنه  یعنی همش میگه کنار من باش یا من تو بغلت باشم کل زمان زندگی ما رو وقف خودش کرده عملا منو آقای عزیز هیچ زمانی واسه خودمون نداریم کهههههههههههههههههه

امروز براش یه جفت گوشواره گرفتم که با تو گردنی که داییم براش اورده بود ست شده میگم چقدر طلا رفته بالا گوشواره پریا دقیقا 1 گرم بود شد 225 تومن یعنی افتضاح شده همه چی خدای مهربان خودش بهمون رحم کنه و به بچه هامون انشاالله


عزیزم برات بهترینهای دنیا رو آرزو میکنم همیشه سالم  و خندان باشی گل قشنگ زندگیم


خدایا این فرشته های آسمونی رو خودت حفظ کن و بهشون تندرستی و ارامش بده 

همه نی نی های بیمار رو هم خودت شفا بده الهی آمین

دامن همه مادرای منتظر رو هم خودت سبز کن الهی آمین

شروع غذای کمکی



چقدر زمان زود میگذره الان که به پرنسس کوچولوم نگاه میکنم باورم نمیشه این کوچولو همون نوزاد  مثل برگ گلی هست که تا نگاهم بهش افتاد دلم برای در آغوش گرفتنش ضعف کرد دلم میخواد پریارو همینطوری تو بغلم نگه دارم که سیر ولبریز بشم از عطر بهشتیه که داره چون مطمئنم زمان اونقدر داره تند تند قدم بر میداره که دلم برای این لحظه هاش تنگ میشه دخترک نازگل من تو 13 دیماه تونست برای چند ثانیه بشینه و این اولین تجربه های نشستنش بود کلی من ضعف کردم وقتی روی تخت خودمون گذاشتمش و از یک تا پنج شمردم خودش نشست کلییییییی چلوندمش وقتی تالابی افتاد بعدش.

 از دیروز غذای کمکیش رو که فرنی آرد برنج هست شروع کردم  یعنی نهروز مونده بود به اینکه 6 ماهه بشه کلیییییی لذت میبرم وقتی بهش فرنی میدم با ملچ و ملوچ میخوره با دماغ و دهن میره تو قاشقش آی قیافش خنده دار میشه 

یه چیزه خیلی خیلی دوست داشتنی که من منتظرش بودم اتفاق بیفته این بود که میدیم وقتی دایپر پریا رو باز میکنم پاهاشو میاره بالا تا نزدیکیهای دهنش میبره دقیقا 23 همین ماه یعنی سه روز پیش صبح که بازش کردم تا برم چیزی بیارم دیدم مشغول خوردن انگشت شصت پاش و با دو تا انگشتای کناریشه واییییییییی اونقده چلوندمش اونقده ماچش کردم بچم با تعجب نگام میکرد که چرا مامانم خل شده احیانا

بشدت به من وابسته هست اگه بغل کسی بره و نخواد بمونه تو بغلش اگه دیر بگیرمش چند تا غر غر ااساسی میکنه یعنی کالا معلومه داره غر میزنه

دوست داشتم این تاریخا رو بنویسم تا یادم نره 

فعلا تا بعد

خدایا همیشه پناهم تویی


خدایا دستانم را رها مکن



این روزها خیلی التماس دعا

یکبار که تونستم برم عیادت مامان خیلیییییییییییییییی نی نی های کوچولو حتی چند  روزه تو بیمارستان بودن که دچار نقص مادرزادی یا در رفتگی تو لگن و کتف و .... بودن خیلی درد بودن دیدن درد کشیدن این فرشته های آسمونی

بار الها همه مریضها رو خودت تو این شبهای عزیز شفا بده بویزه این کوچولوها رو 

و همینطور حاجت همه حاجتمندان رو الهی امین

التماس دعا